سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به امید پیروزی واقعی،نه در جنگ ،که بر جنگ

جناب خروسعلی

یک شب در انجمن فقرا جناب خروسعلی شاه یکدفعه بیخود بیخودی سرش گیج خورده ، جلو چشمش را دود سیاهی گرفته و کم کم همان دود تمام عرصه وجودش را فرا گرفت ،ثقل هوا و خفت دود رفته رفته از زمین بلندش کرده مانند مرغی سبک روح به طرف آسمان صعود نمود، همین که از کره هوا و آب بالا رفته به کره ناز رسید. گفت : چه ضرری داردکه ما که تا اینجا آمده ایم یک سری هم به آسمانها زده باشیم . این را گفت و از پیر همت طلبیده در طرفه العینی از آسمانها گذشته وارد بهشت شده درین وقت دید که چشمه آب صافی از زیر پایش روان است، دست بردکه یک کف از آب برداشته حرارت دل را بنشاند که یکدفعه رفیقش طاووسعلی فریاد زد که "بی ادب چه می کنی ،مگر جا از سرت قحط شده که خانقاه را .....".

بیچاره چشمش را باز کرده دید که کار خراب است یعنی عرق از پاچه های شلوارش مثل لوله آفتابه جاری ست فورا خود را جمع کرده گفت: فقیر عجب سیری پیش آمده بود .

گفت : درویش این چه جور سیر است؟

گفت: همان جور که شمس کتابهای مولانا را به آب ریخت و یک ورقه اش تر نشد، از بول نجم الدین در بلخ مرید مردود در خوزستان غرق گردید.

 

 

از چرند و پرند دهخدا

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:13 عصر توسط رضا نظرات ( ) |


Design By : Pichak